Ayatollah Dollar!
|
|
|
Ayatollah Dollar! بررسی فرآیند تغییر ارزشها یا براندازی خاموش(راهبرد نظام سلطه در دهه دوم و سوم انقلاب اسلامی) |
|
پیشگفتار بخش اول – فرآیند تغییر ارزش ها بخش دوم : تجربه ی غرب بخش سوم – مهندسی فروپاشی بخش چهارم – موج سوم دموکراسی به اجرا در میآید پیوست 1 – سخنان رهبری در جمع کارگزاران و مسولان نظام پیرامون طرح آمریکایی برای فروپاشی نظام جمهوری اسلامی پیوست 2 - آمریکایی کیست؟ پیوست 3 – حمایت سیاه
|
پیشگفتار
پاتریک کلاوسون در یکی از نوشته های خود، اهداف سیاست روابط اقتصادی با ایران را که بر محور ترویج مصرف گرایی قرار گرفته است، چنین تشریح می کند: « سیاست روابط اقتصادی با ایران بسیار شبیه به سیاستی بود که در طول جنگ سرد علیه اتحاد جماهیر شوروی سابق بکار گرفته می شد یعنی ترغیب به صادرات کالای مصرفی به منظور تضعیف نظام و به هدر دادن ارز کشور مورد نظر، چنانچه یکی از مقامات وزارت خارجه آمریکا در هنگام ترک «موسسه سیاست خاور دور واشنگتن» اظهار می دارد: با اجرای این سیاست تلاش می نماییم تا در تجارت واردات ایران، پرداخت های سریع نقدی را نسبت به کمک های بلند مدت و اعتباری متمایز گردانیم. بدین ترتیب از طرفی تجارت مبتنی بر پرداخت نقدی موثر است، چرا که رژیم ایران را مجبور می نماید تا از ذخیره پولی اندک خود استفاده کند و در نتیجه اقتصاد ایران به تدریج زایل می گردد.» (تحریمها، ص 45).
بعد از موفقیت انقلاب اسلامی، کوشش های مخالفین نظام ارزشی انقلاب در جهت مقابله با آن از طریق جنگ، حصر اقتصادی و تلاش برای نفوذ در مناصب عالی حاکمیت ] داستان آقای منتظری و باند مهدی هاشمی[ نه تنها موجب شکست انقلاب اسلامی نشد بلکه در مواردی، تقویت نظام ارزشی آن را نیز منجر گشت. از آنجا به بعد به نظر میرسد روش برخورد با انقلاب تغییر کرد و به قول آقای «انگل هارد» روش انقلاب آرام و بی سر و صدا ( The Silent Revolution) در پیش گرفته شد. انگل هارد در کتابش تحت عنوان فوق کوشش می کند نشان دهد که چگونه و با چه روشهایی نظام های اجتماعی غربی به طور نامحسوس و تدریجی از طریق تغییر ارزش ها دگرگون می شوند. این مسئله به طور کاربردی در مورد جامعه ما یک جمله بندی دیگر خواهد داشت: چگونه می توان یک تغییر اساسی (شبیه انقلاب)، اما آرام و بی سرو صدا ] که حساسیتی ایجاد نکند[ در نظام اجتماعی به وجود آورد و آن را به طور نامحسوس دگرگون کرد؟ جوابی که نظریهپردازان غربی به این پرسش میدهند آن است که :
« این کار را می توان از طریق تغییر ارزش ها انجام داد»
«تأکید می کنم که اگر فرهنگ جامعه عوض نشود، ولی صد بار رژیم سیاسی را عوض کنند خود همین مردم به دست خودشان رژیم سیاسی جدید را به چیزی شبیه همان رژیم سیاسی که خودشان نابود کرده اند تبدیل می کنند.... لذا باید ابتدا به دنبال تغییر فرهنگ باشیم. اگر تغییر فرهنگی در جهت مطلوب، حاصل آمد آنوقت به تعبیر مارکس، نظام های سیاسی خودشان می پژمرند و نیاز به فعالیت برای اسقاط آنان نیست.» (مصطفی ملکیان، مجله آفتاب ش 10، روشنفکری دینی و اصلاحات اجتماعی)
«دیوید کیو» مأمور سازمان جاسوسی آمریکا (سیا) معتقد است: «مهمترین حرکت در براندازی جمهوری اسلامی ایران، تغییر فرهنگ جامعهی فعلی ایران است و ما مصمم به آن هستیم. » (هویت، ص 18)، شجاع الدین شفا- معاون وزیر دربار رژیم پهلوی- خط مشی مخالفین انقلاب اسلامی را چنین ترسیم می کند: «اصولاً استراتژی جدید ما، مبارزه فرهنگی است. ما باید بینش مردم را عوض کنیم تا جمهوری اسلامی ساقط شود.» (نفوذ و استحاله ص 26)
عزت ا... سحابی از مسئولان جریان ملی – مذهبی در تبیین استراتژی این جریان می گوید: «برای براندازی یک نظام روش های مختلفی وجود دارد، یکی از آنها، روش مسالمت آمیز و اصلاح تدریجی (رفورم) است تا به تدریج، یک نظام ماهیتا به شکل جدیدی در بیاید، بیگانگان یعنی غرب، امروز این روش را برای براندازی نظام جمهوری اسلامی، انتخاب کرده اند، حرکت ما نیز در این راستا بوده است.»
امام خمینی (ره) در خصوص راهبرد فرهنگی غرب چنین هشدار می دهند: «ما از حصر اقتصادی نمی ترسیم ما از دخالت نظامی نمی ترسیم، آن چیزی که ما را می ترساند وابستگی فرهنگی ] است[، استقلال و موجودیت هر جامعه از استقلال فرهنگ آن نشأت می گیرد و ساده اندیشی است که گمان شود با وابستگی فرهنگی، استقلال در ابعاد دیگر یا یکی از آنها امکان پذیر است. »
شهید مطهری علت رویکرد نظام سلطه به تلاش برای ایجاد تغییرات در فرهنگ جوامع را چنین بیان می کند: «استعمار سیاسی و اقتصادی آنگاه توفیق حاصل می کند که استعمار فرهنگی توفیق به دست آورده باشد و بی اعتقاد کردن مردم به فرهنگ و تاریخ خودشان شرط اصلی این موفقیت است. استعمار دقیقاً تشخیص داده و تجربه کرده است که فرهنگی که مردم مسلمان به آن تکیه می کنند فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی است.... پس مردم از آن اعتقاد، ایمان، اعتماد و حسن نظر باید تخلیه شوند تا آماده ساخته شدن طبق الگوی غربی گردند.... . (خدمات متقابل اسلام و ایران ص 353) .
بنابراین با پایان یافتن دفاع مقدس بخش مهمی از مخالفان جمهوری اسلامی به اشتراک در روش برای مقابله با انقلاب اسلامی رسیدند از نظر آنان «اگر ویژگی های فرهنگی و اجتماعی جمهوری اسلامی را از آن بگیرند، حکومتی می شود، مانند هر دار و دسته مسلح دیگر ... پیکار فرهنگی در واقع، نفی جوهره و ماهیت نظام جمهوری اسلامی است.» (راهنمای پیکار، گروهک سلطنت طلب درفش کاویانی، چاپ فرانسه، آبان 68، ص 19) .
مقام معظم رهبری حضرت آیت ا.... العظمی خامنه ای (مد ظله) با فراستی امام گونه در 7 آذرماه 1368 نخشتین هشدار را نسبت به رویکرد جدید دشمن به عرصه ی فرهنگی اعلام داشتند و بعدها نیز با تعابیری چون «شبیخون فرهنگی»، «ناتوی فرهنگی» و امثالهم ابعاد و عمق این راهبرد را تشریح نمودند.
تحلیلِ نظریه پردازان غربی که سبب روی آوری آنها به براندازی فرهنگی شد آن بود که از نظر آنها ساختار انقلاب اسلامی تشکیل شده است از یکسری نهادهای انتخابی و یکسری نهادهای انتصابی. راه بوجود آوردن تغییر در ساختار آن است که عده ای از طریق نهادهای انتخابی و بر اساس رأی مردم به درون حاکمیت راه یافته و پس از کسب سطوح میانی و عالی حاکمیت ] فتح سنگر به سنگر نظام [ به ایجاد تغییرات مبادرت ورزند. اما پیش نیاز تحقق چنین برنامه ای آن است که یک تغییر عمیق در حوزه های اخلاق، رفتار و اندیشه ی جامعه به وجود آید. وقتی جامعه در این حوزه ها دچار تغییر گردد آماده می شود تا به افرادی رأی دهند که با ورودشان به مجموعه حاکمیت، پروژه «نفوذ و استحاله» را که منجر به تغییر رفتار، تغییر ساختار و در نهایت فروپاشی جمهوری اسلامی میشود اجرایی نمایند.
بخش اول – فرآیند تغییر ارزش ها
نظام ارزشی قبل از انقلاب، فئودالی یا شاهانه بود که بسیار غیرعادلانهتر از نظام سرمایهداری محسوب میگردد. عناصر اصلی این نظام را تمایل به برتری جوئی، جاه طلبی، و کسب منزلت از طریق نمایش ثروت و قدرت، مصرف گرایی (و لذا وابستگی به غرب)، فردگرایی و نیاز به تحرک و ارتقاء فردی در جامعه تشکیل می داد که ریشه و علت اصلی همهی آنها، نظام نابرابر جامعه و تفاوت طبقاتی زیاد بود. این نظام را امام (ره) «طاغوت» مینامیدند. در مقابل این نظامی ارزشی، نظام ارزشی انقلاب اسلامی قرار گرفت که عناصر مهم آن، حاکمیت دین در همه ی عرصه ها، از بین رفتن بیعدالتی و نابرابری، نفی استبداد و وابستگی به غرب، ایثار و انسجام بود. در شرایط بعد از انقلاب تغییر ارزش ها ] از نظام فئودالی به ارزشهای انقلاب اسلامی[ نسبتاً سریع بود. چهره ها و پوششهای ظاهری بدون دستور و زور از بالا به صورت درونی و به تدریج تغییر یافت. مسابقات ارزشی شروع شده بود. افرادی که تا آن موقع نماز نمی خواندند، مهر و سجاده و تسبیحشان را به نمایش می گذاشتند. وسایل منازل نیز تغییر کرد، مبل ها و صندلی ها به پشتی ها تبدیل شد، عکس های امام و ائمه بر دیوار و مجموعه تفسیر «المیزان» در کتابخانه ها قرار گرفت و ... .
اما تحول ارزشها بسیار عمیق تر از این تغییرات ظاهری بود. جلسات قرآن معمول شد، مساجد آنقدر پر می شدند که برای نمازهای جماعت و جمعه جایی نبود و مردم با فاصله کیلومتری از دانشگاه تهران برای نماز جمعه می ایستادند. تغییر به قدری عمیق بود که مردم کوشش میکردند نام های غیرمذهبی خود را تغییر دهند. شور و التهاب مردم برای خدمت به قدری زیاد بود که جوانان ایثارگر میخواستند به هر نحوی یک خدمتی به جامعه بنمایند و از این طریق جهاد سازندگی و بسیج به وجود آمد. در سازمان ها، وزرا و مدیران با کفش های دمپائی و لباس ساده از میزهای به اصطلاح «طاغوتی» پرهیز میکردند، با مردم و کارمندان دون پایه عجین می شدند و مدیران غیرانقلابی نیز ناخواسته از آنها پیروی می کردند.
بسیار جالب توجه است که در این زمان ثروتمندان اتومبیل های گران قیمت خود را در منزل می گذاشتند و جرأت نداشتند آن را بیرون بیاورند، همچنین اکثر مردم ثروتمند جرأت نداشتند ثروت و دارایی خود را به نمایش بگذارند و در این زمان دیگر «دارندگی، برازندگی» نبود! استفاده از کلمات خارجی کم شد و اعتماد به نفس مردم و جوانان و ابداعگران به توانایی های خود و کشورشان افزایش یافت و این نکته که یکی از پایه های رهیدن از وابستگی را تشکیل می دهد، برای کشورهای غربی گران تمام شد. این تغییر ارزشی در نظام اقتصادی نیز تأثیر خود را نشان داد چرا که تقاضا بر پایهی نیاز به وجود میآید و نیاز و ارزشها نیز یک رابطه ی دوسویه با هم دارند، یعنی همانطور که نیازها، ارزش ها را شکل می دهند، ارزش ها نیز در به وجود آمدن نیازها موثرند. لذا با تغییر ارزش ها، تقاضا برای برخی از کالاها کاهش و برای نوع دیگری از کالاها افزایش یافت و با روی گرداندن اکثریت مردم از مصرف گرایی، تقاضا برای کالاهای لوکس کم شد. در این دوره دیگر فقر چیز خجالت آوری نبود و دیگر نمی بایست که افراد برای حفظ آبرو و تظاهر به عدم فقر، به هر دری (حتی نامشروع) بزنند و پولی برای خرید کالاهای مصرفی که معیار ارزیابی احترام و آبروی آنها بود بدست آورند.
وقوع انقلابی اسلامی با آن ماهیت و در یک منطقه مهم، غرب را با نگرانی روبرو ساخت. در این خصوص به مطلبی از «سیمون مردن» اندیشمند غربی توجه فرمایید: «این انقلاب، غربیان را مبهوت و «نگران» خود نموده است. غرب همچنین از رشد اسلام در میان تودههای مردمی در الجزایر، مصر و عربستان سعودی وحشت دارد زیرا معتقد است که رخداد هر گونه انقلاب اسلامی در هر یک از این کشورها حیاتی ترین منافع غربی را در معرض تهدید و مخاطره قرار خواهد داد.» (تقابل فرهنگی در روابط بین المللی ص 73) آنها در ابتدا راه جلوگیری از فوران آتشفشان انقلاب اسلامی را در تئوری افرادی نظیر تیلی، جانسون، گور، اسکاچ پل، و ... یافتند. بر اساس تئوری آنها یکی از عوامل موثر بر سقوط یک نظام، شکست ارتش در یک جنگ است. فلذا حملهی عراق به ایران در دستور کار قرار گرفت. این حمله که همزمان با اختلافات داخلی در ایران صورت گرفته بود، نه تنها به سقوط نظام نیانجامید بلکه با به وجود آمدن وحدت بین نیروهای داخلی در مقابل تجاوز بیگانگان موجب طرد نیروهای لیبرال متمایل به غرب، تثبیت نظام و تقویت و تعمیق ارزش ها گردید به طوری که عرفان عملی در جبهه ها موج میزد. جوانان دانشجو، «خداجو» شده بودند، عشق به خدا و شهادت در راه او همه را فرا گرفته بود. در قطعهی شهدای بهشت زهرا عکس هایی از جوانانی به چشم می خورد که قبلاً بدون ریش، با موی بلند، سینه باز و گردن بند و در کنار آن عکس دیگری با صورتی معصوم و کاملاً تغییر یافته که نشان از تغییر عمق نگاه آنها به جهان داشت دیده می شد، از سوی دیگر رشد و قوام یافتن نظام اقتصادی یک جامعه بدون پایه های مستحکم اخلاقی ، اجتماعی و فرهنگی اساساً امکان پذیر نیست و این پایه های مستحکم اجتماعی در دوران دفاع مقدس به وجود آمد چنانکه آلمان و ژاپن نیز بعد از جنگ ] جنگ جهانی دوم[ به بیشترین پیشرفت دست یافتند به طوری که نخست وزیر انگلستان در ملاقاتی که در آلمان داشت از مسئولین آنجا با تحیر همراه با مزاح پرسیده بود، «شما جنگ را باختید یا ما؟ »
دگرگونی مجدد ارزشهای جامعه، بعد از 1368
به فاصلهی تنها دو - سه سال از پایان دفاع مقدس، ارزشهای مردم و جامعه مجدداً تغییر کرد و این تغییر هم در وسعت و هم در عمق روز به روز افزایش مییافت. برای بررسی این موضوع ابتدا قسمتی از نتایج یک تحقیق (در سال 71) را دربارهی اینکه آیا از نظر مردم ارزشها تغییر کردهاند یا نه ارائه میدهیم و سپس به بررسی دلایل این تغییر می پردازیم.
در تحقیقی که سال 1371 (تنها 3 سال بعد از دفاع مقدس ) پیرامون تغییر ارزشها و میزان پایبندی مردم به آنها صورت گرفت نتایج زیر به دست آمد: (توسعه و تضاد، فرامرز رفیع پور):
· سوال شوندگان در پاسخ به این پرسش که اعتقاد مردم به دین در سال 65 (اوج جنگ) بیشتر بود یا حالا (سال 71)، قبل از انقلاب (سال 56) چطور؟ چنین پاسخ داده اند:
در مجموع 3/89% از پاسخگویان معتقد بودند که در سال 65 اعتقاد مرم به دین زیاد بوده است. این رقم برای سال 71به 2/ 43 درصد می رسد. و ارزیابی از اعتقادات مردم برای سال 56 هنوز کمتر از سال 71 و معادل 9/21% بوده است.
· علاقه ی مردم به روحانیت شاخص دیگری است که مورد سوال قرار گرفته است. علاقه مردم به روحانیت نیز برای سال 65 بسیار زیاد یعنی 7/86% و در سال 71 به 3/32% می رسد که نزدیک به سال 56 ( 8/31% ) است.
· در زمینه ی رعایت حجاب به عنوان شاخص دیگر، 2/86% از پاسخگویان معتقد بودند که در سال 65 عدم رعایت حجاب از نظر مردم عیب داشت. همچنین 8/81% از پاسخگویان معتقد بودند که مردم جامعه در سال 65 به خانمهای چادری احترام می گذاشتند، در حالی که این رقم برای سال 71 به 8/36% می رسد.
کم یا بیارزش شدن برخی سمبل ها مانند حجاب، روحانیت، و ... در حقیقت معرف آن است که ارزشهای جامعه در حال تغییر هستند و از طرف مذهبی به طرف غیرمذهبی میرود. پیامد این تغییر، از «کنار گذاشتن» سمبل (حجاب و ... ) فراتر رفته و نهادهای وابسته به آن نظام ارزشی را نیز در بر میگیرد.
در پرسش دیگری از مردم پرسیده شد که «اگر حساب دین و خدا باشد یا پول، مردم قبلاً (سال 65) کدام را ترجیح می دادند دین و خدا را یا پول را؟ حالا (سال 71) چطور؟ قبل از انقلاب چطور؟ در این مورد 6/81 درصد از پاسخگویان معتقد بودند که در سال 65 برای مردم، دین و خدا مهمتر از پول بود، در حالی که این رقم برای سال 71 به 3/28 درصد تغییر می کند و برای سال 56 کمتر یعنی 6/18 درصد است. تحقیقی که بعدها در سال 73 و 75 صورت گرفت نشان داد که این روند باز هم تشدید شده بود.
این فرآیند ] جابجایی ارزش های مذهبی با ارزش های مادی[ برای دشمنان فرصت مغتنمی را فراهم نمود. آقای فرد هالیدی در مقاله ای درباره ی وضع ایران در مقطع زمانی موسوم به سازندگی مینویسد:
"There was only one grand Ayatollah in Iran, Ayatollah Dollar. "
پس از چنین تغییری در ارزش ها، از اینجا به بعد، نیاز به احترام انسان ها فقط وقتی تأمین می گردد که آنها دارای عوامل با ارزش باشند و وقتی نمایش ثروت به ارزش تبدیل و «دارندگی، برازندگی» شد بالطبع فقرا تحقیر خواهند شد.
« با پایان یافتن جنگ تحمیلی دولت آقای هاشمی به تعقیب سیاست اقتصادی مطابق با الگوی کشورهای جهان سوم و سرمایه داری غرب برآمد. سیاست های جدید تأثیرگذاری گروههای طرفدار سرمایه داری را افزایش داد و روحیه ی سودجویی بازرگانی خصوصی را دامن زد.» (سیاست خارجی ایران در دوران سازندگی، ص 18). «سیاست توسعه موجب به هم زدن تعادل اجتماعی، افزایش نابرابری، تغییر ارزش ها و پیدایش انواع مسائل دیگر گردید. با این تفاوت که در این نوع نابرابری جدید اکثر گروه ها با کاهش درآمد روبرو هستند و قشر متوسط در حال تقلیل است. در این قالب، نابرابری جدید تغیییر سریع ارزش های معنوی به سوی ارزش های مادی، سودجویی و فردگرایی را در جامعه گسترش داد و ملاحظات اجتماعی، اعتقاد اجتماعی، انسجام اجتماعی و نظم اجتماعی و نهایتاً رضایت اجتماعی و وحدت ملی را مورد تهدید جدی قرار داد.» (توسعه و تضاد، فرامرز رفیع پور)
بعد از سال 68، واردات کالاهای غربی، میزان تبلیغات کالاها و اقدامات دیگر در جهت نیازآفرینی به طور چشمگیری افزایش یافت. علاوه بر آن اقدامات دیگری نیز انجام گرفت که شرایط مناسب برای تغییر ارزشها را فراهم آورد و یا خود مستقیماً در تغییر ارزشها موثر بود. به عنوان مثال شهرداری تهران با تغییر بافت های سنتی شهر تهران، مثلاً پروژه خیابان نواب، بازار تجریش، خیابان ها، الگوهای سکونتی، الگوی مغازه ها و ... تغییرات شدیدی در نظام ارزشی به وجود آورد.
شرکتهای فعال در عرصه ی تبلیغات کالاهای مصرفی که توسط شهرداری راه اندازی شده بود نیز سهم زیادی در دگرگونی ارزش ها از طریق تبلیغات داشت. ایجاد فرهنگسراهای مدرن در نقاط مختلف شهر تهران به خصوص در نواحی سنتی و قسمتهای پایین شهر و با برنامه های خاص نیز به نوبه ی خود زمینه مساعدی را برای بروز برخی گسستگی ها از ارزش های سنتی و مذهبی فراهم آورد. گر چه فرهنگسراها تحت شرایطی می توانند نقشی مفید برای جامعه ایفا کنند اما بررسی ها نشان می داد که برنامه های این مراکز بیشتر از آنکه مفید باشند به اشاعه ارزش های متفرق در بدنه ی اجتماع دامن زده است. به عنوان مثال تحقیقی که اوایل سال 1376 در دو فرهنگسرا صورت گرفت نشان داد که در سالن شعر، یک روند مبنی بر گسترش ناامیدی، گسستگی از ارزشهای متمرکز جامعه و بی اعتقادی به آنها و ایجاد موج های احساسی کاذب برای حاضران حاکم بوده است. بنابراین « ایجاد فرهنگسراها آن هم با آن هزینه های هنگفت و به شکل کاملاً غربی و با برنامه های آنچنانی حرکتی بود که بیشتر به معنی واقعی آنچه که «تهاجم فرهنگی» نامیده شده، نزدیک می شود و کمتر به هدف بالا بردن سطح فرهنگ » (توسعه و تضاد، دکتر فرامز رفیع پور)
«یکی از مهمترین و ظریف ترین اقدامات در جهت تغییر ارزش ها، که شاید برای مردم و مسئولین محسوس نبود یک یورش همه جانبه در جهت از بین بردن آثار دفاع مقدس بعد از پایان آن بود بر این اساس در یک مرحله، نخست، تمام خاطرات جنگ و ارزشهای تداعی شونده ی آن از صحنه زدوده شد با این نیت (توجیه) که وقت جنگ تمام شده و حالا وقت آسودگی و لذت است. زیباترین تصاویر نقاشان خوش ذوق ما از صحنه های انقلاب و دفاع مقدس، یکی بعد از دیگری زدوده شد و یا با تصاویری غیرهنری و یا بیارتباط با انقلاب، جایگزین شدند. مهمتر از آن در جاده فرودگاه که تصاویری زیبا از خاطره های جنگ وجود داشت، همگی محو و تابلوهای تبلیغاتی کالاهای خارجی از صابون فا (Fa) گرفته تا لوازم خانگی.... جای آنها را گرفتند و از این طریق ارزشهای مربوط به دوران انقلاب و دفاع، عملاً به ارزش های مادی، مصرفی و وابستگی آور تبدیل شدند.» (توسعه و تضاد، پروفسور رفیع پور،ريال ص 256)
«علاوه ی بر اینها، شهرداری تهران با انتشار روزنامه همشهری با شیوه ای جاذب و با هزینه های بسیار بالا، گامی مستقیم و موثر در مسیر عقیده سازی مردم برداشت. نکته مهم دیگر آنست که روشهای شهرداری تهران در جهت تغییر ارزش ها در شهرهای دیگر نیز به عنوان الگو دنبال می شد که آثار چنین الگوگیری ای را می توان در شهرهایی چون مشهد، شیراز، و ... به وضوح مشاهده کرد. فعالیت ها و سوگیری ها و تبلیغات شهرداری تهران در آستانه ی انتخابات مجلس پنجم و بعد از آن نشان می داد که شهرداری اهدافی فراتر از فراهم آوردن شرایط زیستی مناسب در شهر تهران را ( که وظیفه ی اوست) دنبال می نمود و تغییرات ساختاری – سیاسی را نیز در بر می گرفت». (همان، ص 258)
بخش دوم : تجربه ی غرب
در کتاب عملیات پنهانی سیا که توسط یک مأمور پس از 25 سال فعالیت در این سازمان نگاشته شده، آمده است: «کارشناسان آمریکایی بارها اظهار داشته اند که سازمان سیا و سازمان هایی مشابه آن در درجه اول در پوشش آژانس های مطبوعاتی عمل می کنند. در موارد قاطعی مانند شیلی و آنگولا و گرانادا و نیکاراگوئه نیمی از تمام اعتبارات مربوط به برنامه های براندازی به بسیج خبری و روانی برای آماده سازی افکار عمومی در زمینه عملیات مورد نظر یا خنثی کردن مخالفت آنها اختصاص داده شده است.» برایان وایت، محقق آمریکایی در مورد برنامه های ایالات متحده برای سرنگونی مخالفان خویش می نویسد: « در سپتامبر سال 1970 سالوادور آلنده، به عنوان اولین رهبر مارکسیست در یک انتخابات دموکراتیک به ریاست جمهوری کشور شیلی انتخاب شد پس از این واقعه، دولت آمریکا بنا به دلایل عقیدتی تصمیم گرفت تا از هر راه ممکن دولت آلنده را سرنگون نماید و برای این منظور ترکیبی از ابزارهای دیپلماتیک، اقتصادی و براندازی را به خدمت گرفت. نفوذ آمریکا در بانک های جهانی، شیلی را از وام های بین المللی محروم کرد و بدین ترتیب اقتصاد این کشور با بحران مواجه شد. در نتیجه صادرات مس که تجارت اصلی شیلی را تشکیل می داد به شدت رو به وخامت نهاد. همچنین اعتباری به مبلغ هشت میلیون دلار برای اختلال در امور داخلی شیلی در گروه های پارلمانی مخالف دولت، اعتصاب های سنگینی را سبب گشت.... در نهایت دولت آلنده توسط یک کودتای نظامی در سپتامبر 1973 سرنگون شد.» (دیپلماسی ص 60) در همین رابطه شجاع الدین شفا در کتاب «جنایت و مکافات» به استناد مأمور سابق سیا می نویسد: « گزارش کمیته اطلاعات سنای آمریکا در مورد رسیدگی به فعالیت های سازمان سیا که در واشنگتن منتشر شد حاکی است که این سازمان بیش از نیمی از تمام بودجه ای را که برای سرنگون کردن حکومت سالوادور آلنده در شیلی اختصاص داده بود در یک مبارزه وسیع تبلیغاتی و روانی علیه آلنده از راه انتشار اخبار و مقالات و گزارش ها و تفسیرهای تحریک آمیز در خبرگزاری ها، رادیوها، تلویزیون ها، روزنامه ها، شعارهای دیواری و از راه شایعه پراکنی های گسترده خرج کرده است. » (جنایات و مکافات ج 1 ص 203) بنابراین می توان ادعا نمود که : « اساس هر سیاست براندازی بر جنگ روانی تکیه دارد و این جنگ از راه های فراوان شامل سخنرانی ها، نوشته ها، نظرخواهی ها، شایعه پراکنی ها و تظاهرات انجام می گیرد که هدف آنها ایجاد یک جو فکری معین ولو در کوتاه مدت است.» تجربه ی نیکاراگوئه نمونه ی روشنی از تحقق چنین برنامه ای است. آمریکا با سازماندهی و حمایت از گروهی به نام « کنتراها» اعمال خشونت آمیز آنان را با جنگ روانی گسترده به «ساندنیست ها » نسبت داد و بدین ترتیب با فریب افکار عمومی، مردم نیکاراگوئه را متقاعد ساخت که ساندینسیت های حاکم، گروهی «خشونت طلب» هستند و سیاست های استقلال خواهانه ی آنان در قبال آمریکا، عامل اصلی تشدید فشارهای خارجی و ادامه ی مشکلات اقتصادی شده است. القای چنین تصوراتی در ذهن مردم نیکاراگوئه، نوعی فریب اطلاعاتی و جنگ روانی بود که به قصد مدیریت بر افکار عمومی صورت میپذیرفت و سرانجام سبب شد تا در خلال فرصتهای انتخاباتی، نیروهای سیاسی طرفدار و مورد حمایت آمریکا، جایگزین گروه استقلال طلب، « ساندنیست » ها شوند.
بخش سوم – مهندسی فروپاشی
اول- جنبش بازگشت به وطن
علی امینی (نخست وزیر دوران شاهنشاهی) با تأکید بر اهمیت بازگشت به ایران، برای پیشبرد اهداف می گوید «ایرانیان می توانند با بازگشت به وطن، اوضاع را متحول کنند.... تحول را باید در داخل کشور به وجود آورد، با خارج نشستن و تظاهرات کردن و اعلامیه دادن کاری از پیش نمی رود.» (کیهان سطلنت طلب، 4/8/68) منوچهر گنجی (وزیر آموزش و پرورش در دوران شاهنشاهی) نیز تئوری بازگشت را با انتشار جزوه ای چنین مطرح می کند:
«ایرانیان مقیم خارج وظیفه دارند تا آنجا که می توانند به ایران باز گردند و در هر جا کفه عناصر مخالف با حکومت اسلامی را سنگین تر سازند. نفس حضور عناصر ملی و درس خوانده در دستگاه های جمهوری اسلامی به مبارزه برای تغییر شکل و جهت دادن نظام حاکم و سرنگونی آن کمک می کند. » (راهنمایی پیکار، آبان 1368، ص 20)
در همین راستا، سه طیف اقتصادی، فرهنگی و سیاسی به ایران بازگشتند که البته با استقبال برخی دولتمردان دولت آقای هاشمی و خاتمی نیز رو به رو شدند! مثلاً «بزرگ نادرزاد»، معاون وزیر فرهنگ رژیم پهلوی، در سال 1369 ه . ش با حمایت های پنهانی آقای عطا ا... مهاجرانی به ایران بازگشت و در اولین مصاحبه های خود چنین اظهار داشت: « دین یک مرام فردی است و هر کس می تواند برای خود خدایی و آیینی داشته باشد؛ ولی به نظر من، آیین ما «میتراییسم» است! و اگر ما تمدنی و فرهنگی داریم در سایه تعالیم میترا بوده است!» وی دلیل بازگشت خود به ایران را ظهور نشانه هایی مبنی بر دست کشیدن جمهوری اسلامی از آرمان های امام خمینی (ره) یاد می کند همچنین در سال 1379 نیز یکی از کتاب های «نادر زاد» از سوی آقای مهاجرانی – وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی وقت – در فهرست کتاب سال قرار گرفت و تشویق شد. در سال 1372 نیز فردی به نام حسین ثابت بکتاش از سوی حزب کارگزاران و با حمایت آنها جهت فعالیت در جزیره کیش به رئیس سابق منطقه آزاد کیش معرفی گردید.
حسین ثابت بکتاش در سال 54 برای تحصیل به آلمان رفت و پس از فارغ التحصیلی در رشته مهندسی برق، به ناگاه از جزایر قناری اسپانیا سر درآورد درحالی که با تاسیس 9 هتل زنجیرهای در این جزایر عملاً به بزرگترین هتلدار در اسپانیا تبدیل شد، او که از اعضای شبکه فراماسونری نیز به حساب می آید پس از ورود به ایران با سفارش و حمایت برخی از اعضای حزب کارگزاران از تسهیلات فراوانی بهره مند گردید از جمله دریافت 5 میلیون دلار وام جهت سرمایه گذاری در جزیره کیش و تأسیس اماکنی چون هتل داریوش، استخر دلفین ها و ... ، هم اینک نیز وسعت پروژه ها و برنامه های او حدود یک سوم جزیرهی کیش را در بر می گیرد!
دوم – روند همگرایی
همزمان با آغاز دههی هفتاد شمسی با تأکید مقامات آمریکایی بر مناسبات جدید جهانی و از میان برداشتن موانع رهبری جهانی آمریکا، راهبرد استحاله ی جمهوری اسلامی ایران، به صورت جدی تر مورد توجه قرار گرفت و با فعال شدن گروه های اپوزیسیون داخلی، ضرورت هماهنگی بیشتر میان اپوزیسیون خارج و داخل، منجر به شکل گیری «کنفرانس همبستگی هامبورگ» در سال 1368 شد. در همین ایام ابراهیم یزدی – دبیر کل نهضت آزادی – طی اظهاراتی در آمریکا می گوید: « اکثریت ایرانی ها خواستار سرنگونی رژیم ملاها هستند. مخالفت با رژیم در ماه های اخیر ابعاد گسترده ای یافته است. »
سوم – نرم افزار فروپاشی
اگر « موج سوم » آلوین تافلر، «پایان تاریخ»، فوکایاما و «برخورد تمدن های» هانتینگتون را بتوان اضلاع مثلثی دانست که «نظم نوین جهانی» بر بنیان لیبرالیسم و وحدت فرهنگی، اقتصادی و سیاسی را تئوریزه می نماید در کنار آنها باید «موج سوم دموکراسی در پایان سده بیستم» را نیز نظریهای دانست که در آن به ارائهی راهکارهای عملی برای از میان برداشتن نظام های مانع رهبری جهانی آمریکا می پردازد. ساموئل هانتینگتون در کتاب موج سوم دموکراسی (1992) با بررسی فرآیند دموکراتیزه شدن 35 کشور، راه حلهایی ارائه می دهد که با استفادهی از آنها، کشورهای به زعم او غیردموکراتیک، به سوی دموکراسی پیش میروند. وی نظام های سیاسی را به سه دسته تقسیم می کند، نظام های دموکراتیک، نظام های لیبرالی و نظام های اقتدارگرا. از نظر او رژیم هایی که منطبق بر اهداف الگوی لیبرال دموکراسی غرب نباشند نظام های اقتدارگرا یا خودکامه هستند، مثلاً از نظر ایشان رژیم عربستان خودکامه یا اقتدارگرا نیست در حالیکه آنها با انتخابات آزاد الجزایر در ابتدای دهه 90 که به پیروزی اسلام گرایان انجامید، مخالفت می کنند تنها به این دلیل که این پیروزی برای منافع آمریکا خطرناک است. هانتینگتون طرفداران لیبرالیسم و دموکراسی غربی را اصلاح طلب می نامند و مخالفان این ایده را قشری و اقتدارطلب. او در بخش پایانی کتاب موج سوم دموکراسی، درباره ی موانع دموکراسی می نویسد: «هر قدر هم که اسلام و دموکراسی در تئوری با یکدیگر موافق و همگام باشند در عمل با هم ناسازگاری دارند.» (موج سوم دموکراسی، ص 337) . وی برای تغییر و تبدیل نظام های اقتدارگرا به دموکراتیک، سه فرآیند «تغییر شکل» «جابجایی در قدرت» و« فروپاشی» را به اصلاح طلبان توصیه می کند.
هانتینگتون فرآیند تغییر شکل را به 5 مرحله تقسیم می کند:
1- ظهور هواخواهان لیبرالیسم (اصلاح طلبان): « نخستین گام، پیدایش گروهی از رهبران یا رهبران بالقوه در درون رژیم اقتدارگرا بود که عقیده داشتند حرکت به سوی دموکراسی مورد علاقه است یا این که ضرورت یافته است... پیدایش هواخواهان لیبرالیسم و دموکراسی در درون نظام اقتدارگرا نیروی دست اولی را برای تغییر سیاسی به وجود می آورد.» (همان ص 140)
2- کسب قدرت: وی مرحله ی دوم از فرآیند تغییر شکل را به دست آوردن قدرت به منظور ترویج و اجرای اصول لیبرالیسم دانسته و می گوید: « انتخابات راهی است که دموکراسی در پیش دارد، اما در موج سوم طریقی برای تضعیف و پایان دادن به رژیم های اقتداگر هم بود. » (همان ص 192)
3- اقدامات لیبرالی: از نظر وی اصلاح طلبان پس از کسب قدرت (نفوذ به مناصب حاکمیت مانند دولت یا مجلس و ... ) باید به لیبرالی کردن فضای سیاسی و فرهنگی مبادرت ورزند. وی تصریح می کند که در این مرحله مخالفان لیبرالیزه شدن در مقابل اقدامات شما ساکت نخواهند نشست و به مخالفت و متوقف کردن آن خواهند پرداخت سپس توصیه می کند که برای رهایی از کمند این مخالفت ها و پیشبرد اهداف، اصلاح طلبان باید به سراغ گام چهارم یعنی «مشروعیت قهقرایی» بروند.
4- مشروعیت قهقرایی: به بیان ساده، هدف از مشروعیت قهقرایی بی اعتبار ساختن مخالفانِ لیبرالیزه شدن از طریق تقسیم بندی جامعه به دو گروه آبی و قرمز یا اصلاح طلب و مخالف اصلاحات، صلح طلب و خشونت طلب و ... است. در این مدل مخالفان اقدامات لیبرالی باید به عنوان خشونت طلب، مخالف اصلاح، متحجر، قشری، و ... معرفی گردند تا ضمن تضعیف و بی اعتبارسازی آنها در جامعه، مقاومتشان شکسته شود. «حکومت های اصلاح طلب بر آن شدند که مخالفت قشری های مخالف را از طریق تضعیف و بی اعتبار کردن آنها و تغییر دادن عقیده شان خنثی کنند.» (همان، ص 153) استانسفیلد ترنر – رئیس اسبق سازمان سیا – در کتابی به نام « پنهان کاری و دموکراسی» با اشاره به عملیات پنهانی سیا در شیلی که منجر به قتل آلنده و روی کار آمدن حکومت دیکتاتوری «آکوستو پینوشه» شد، می نویسد: «سیا در این مبارزه که بیشتر جنبه تبلیغاتی داشت، دست به روشهای گوناگونی زد که از آن جمله می توان به انتشار مقالات متعدد در جراید شیلی و مطبوعات بین المللی اشاره کرد. سیا مخارج چاپ هفتصد و بیست و شش مقاله را به صورتهای مختلف از قبیل خبر، شایعه، سرمقاله و انواع دیگر در مطبوعات شیلی و جهان پرداخت نمود.» (پنهان کاری و دموکراسی، استانسفیلد ترنر، ص 120)
رهاورد «مشروعیت قهقرایی» عبارتست از تضعیف و بی اعتبار ساختن بخشی از حاکمیت و به وجود آمدن انشقاق در بین مخالفان که با افزایش فشارهای تبلیغاتی، بخشی از آنها منزوی شده و بخشی دیگر نیز مرعوب و مجذوب می شوند.
5- برگزاری انتخابات و رفراندوم : با اعمال فشارهای فزاینده ی سیاسی و تبلیغاتی داخلی و خارجی مخالفان لیبرالیزه شدن و اصلاحات آمریکایی به لبه پرتگاهی به نام رفراندوم سوق داده می شوند. نتیجه چنین انتخاباتی با توجه به جابجا شدن و مدیریت بر افکار عمومی، کاملاً قابل پیش بینی است. از این رو، به عقیده هانتینگتون پس از مرحلهی پنجم، یعنی انتخابات، نظام اقتدار گرا از بین می رود.
در ادامه هانتینگتون اشاره می کند که اگر اصلاح طلبان در طی کردن مراحل پنجگانه مربوط به فرآیند تغییر شکل با شکست مواجه شدند آنگاه باید به سراغ فرآیند فروپاشی که مهمترین ابزارش عملیات تخریبی (مشروعیت قهقرایی) است، بروند. فرآیند فروپاشی اجتماعی که با القای یأس و ناامیدی همراه است موجبات روی گردانی مردم از حاکمیت (گسست میان مردم و مسئولین) را فراهم می آورد.
از دیدگاه هانتینگتون ] این رویگردانی مردم[ و نارضایتی نهانی وقتی آشکار می شود که واقعه ای ناگهانی از ضعف ] و بی اعتبار شدن حاکمیت[ رژیم پرده بگیرد.» (همان ص 160) به عبارت دیگر فرآیند فروپاشی نیازمند وقوع یک حادثه ناگهانی است تا با برانگیختن حس تألم و تنفر در مردم، ناراحتی های به وجود آمده در مردم (ناشی از عملیات مشروعیت قهقرایی)، به نافرمانی مدنی و شورشهای اجتماعی تبدیل شده و در نهایت فروپاشی را موجب شود. همچنین هانتینگتون دانشگاه و دانشجویان را مناسبترین بستر برای وقوع حوادث ناگهانی دانسته و در چرایی آن اذعان می دارد: «دانشجویان مخالفان جهانی هستند. آنها با هر گونه رژیمی در جامعه خود مخالفند.» (همان ص 161)
بخش چهارم – موج سوم دموکراسی به اجرا در می آید
در اوایل دههی هفتاد ابراهیم یزدی کتاب «موج سوم دموکراسی» را با خود از آمریکا به ایران میآورد و این کتاب توسط دکتر «احمد شهسا» ترجمه شده و به عنوان «منشور براندازی» مورد استفاده ی تجدید نظرطلبان قرار می گیرد.
ظهور هواخواهان لیبرالیسم
ظهور اصلاح طلبان هواخواه لیبرالیسم، نخستین مرحله از فرآیند تغییر شکل و استحاله از درون است.
دولت موقت، همکارانش را از میان همفکران لیبرال خود انتخاب کرد و بالطبع، این افراد نیز اقدام به بکارگیری افرادی با همین گرایشات در سطوح میانی مدیریت کردند. این مدیران میانی پس از استعفای دولت موقت، بدون بروز گرایشات سیاسی و با حفظ ظاهری مذهبی به کار خود ادامه داده و به این ترتیب سبب شکل گیری یک قشر تکنوکرات با ایده ی لیبرالی در بدنه ی اجرایی کشور شد. از دیگر سو بسیاری از نیروهای فعال مذهبی مدعی چپ گرایی به دلیل ضعف معرفت شناختی و جامعه شناختی پیرامون انقلاب، کم کم به سوی آرای «ماکس وبر» گرایش یافتند و تدریجاً منجر به ظهور یک جریان روشنفکری با گرایشات لیبرالیستی نسبتاً قوی گردید. شکل گیری «حلقهی کیان» نقطه عطفی در نزدیکی و همگرایی هر چه بیشتر گروه های مذکور بود. در سال 68، متعاقب معرفی سید محمد اصغری به عنوان نماینده ی رهبری و سرپرست کیهان (پس از آقای خاتمی) اختلافاتی میان ایشان و برخی از افرادی که به آقای عبدالکریم سروش گرایش داشتند، به وجود آمد و باعث شد تا این طیف جملگی از روزنامه کیهان خارج شوند و پس از اخذ امتیاز نشریه ی کیان به مدیر مسئولی رضا کفاش تهرانی و سردبیری «شمس الواعظین» نشریهی مذکور به کانون تجمع این طیف تبدیل شود و «حلقه کیان» شکل بگیرد. علاوه بر آن از آغاز دهه 70 نهادهایی نظیر وزارت ارشاد، مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری، روزنامه های اطلاعات، همشهری و سلام، پایگاههای تجمع افراد جریان روشنفکری لیبرال بوده است. همچنین نشریاتی چون کیان، نگاه نو، زنان، راهبرد و گردون به صورت ارگان های اعلام نشده، افکار، تمایلات و گرایش های مختلف این طیف را تبلیغ می نمودند. محمد رضا جلایی پور از عناصر شاخص این جریان در معرفی و خاستگاه چنین جریانی می گوید: « خیزش جنبش اصلاحی چگونه رخ داد؟ حاملان و فعالان صف مقدم این جنبش، روشنفکران متعارف سکولار یا نیروهای ملی – مذهبی نبودند، این حاملان در حول و حوش چند حلقه جمع شده بودند. حلقه ی اول جمع شاگردان دکتر سروش بود، حلقهی فوق در جنبش اصلاحی و مطبوعاتی نقش موثری داشت. عده ای از آنها ماهنامهی کیان را به سردبیری شمسالواعظین منتشر می کردند. اکبر گنجی در آن سال ها در انتشارات «صراط» درسها و سخنرانی های دکتر سروش را به صورت کتاب به سرعت چاپ و توزیع می کرد. حلقه دوم «مرکز مطالعات استراتژیک» بود، مرکزی که در آن محققانی چون سعید حجاریان، عباس عبدی، علیرضا علوی تبار و مجید محمدی فعالیت می کردند. حجاریان برنامهریزی کلاس را برای مطالعه ی «توسعه سیاسی» در ایران پایه ریزی کرده بود که محصولات آن در ماهنامهی راهبرد منتشر می شد و بخشی از مباحث سیاسیتر و به روزتر آن در دو هفته نامه ی «عصر ما» ارگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، چاپ می شد. طرح بحث جناج بندی سیاسی در ایران که در آن زمان تابو سیاسی محسوب می شد از جمله اقدامات تأثیرگذار نشریهی عصر ما بود.
حلقه سوم این جنبش را باید در آن 2500 دانشجویی که در دوران هاشمی رفسنجانی برای دوره دکتری به خارج از کشور (انگلستان، کانادا، استرالیا و فرانسه) اعزام شده بودند جستجو کرد. در سال 75 به عنوان دانشجوی دکتری در دانشگاه لندن و عضو انجمن اسلامی با همکاری سایر اعضای انجمن دکتر سروش را به انگلستان دعوت کردیم. او به مدت 6 ماه برای دانشجویان بورسیهای که هم اکنون تعدادی از آنها از فعالان جنبش دوم خرداد هستند، جلسات مختلف بحث و گفتگو داشت. محسن میردامادی، محمدرضا خاتمی، بامردیها و ... در آن زمان همگی در مجمع دانشجویان مسلمان خارج از کشور حضور داشتند.... علت پیشرفت کار آنها، در مقایسه با روشنفکران لائیک و نیروهای ملی – مذهبی، این بود که اولاً این حاملان، کسانی بودند که در انقلاب و جنگ در وسط معرکه حضور داشتند و به همین دلیل محافظه کاران نمی توانستند به نام انقلاب، اسلام و جنگ آنان را به راحتی روشنفکران لائیک و نیروهای ملی – مذهبی حذف کنند. ثانیاً با ادبیات جدید که با ادبیات اپوزیسیون قدیمی تفاوت داشت به نقد وضع موجود می پرداختند. .. داستان و نقش مطبوعات در این دوره بس شورانگیز بود و در همان ماه های اول پیروزی خاتمی، احمد بورقانی معاون وزیر اصلاح طلب ارشاد، به اندازه نیاز مجوز انتشار روزنامه و هفته نامه از طریق هیأت نظارت بر مطبوعات فراهم کرد، من نیز در همان زمان مجوز روزنامهی جامعه را گرفتم و آن را با مشارکت شمس الواعظین و محسن سازگارا که از «حلقه ی کیان» بودند به راه انداختیم. روزنامه ی جامعه بر خلاف روزنامه هایی که خود را در کلیشه هایی که محافظه کاران به نام اسلام تبلیغ می کردند، خود را گرفتار نکرد و خط کشی در عرصه خط قرمزهای خود ساخته را آغاز کرد. » (هفته نامه گوناگون، ش 2) به موازات جریانات فوق نیز، از سال 64، گروه موسوم به نهضت آزادی مجدداً قصد خود را برای ورود به صحنه سیاست با تشکیل «جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت ایران» بروز داد و در حقیقت پس از یک دوره فترت، نهضت احساس میکرد سوابق منفیاش در اول انقلاب از نظرها محو شده است لذا با تشکیل این جمعیت که ائتلافی بود از اعضای حزب رستاخیز، وابستگان ساواک و نیروهای ملی و لائیک، سعی در احیای حیات سیاسی خویش نمود. محور ائتلاف این گروه به نقل از یکی از اعضای آن، مخالفت با جمهوری اسلامی و همبستگی شدید روحی و فکری نسبت به آمریکا بود. پس از این تشکل که به موفقیت نینجامید در اواسط دهه 70 تشکلی دیگر به نام «جمعیت تلاشگران تأمین آزادی انتخابات» راه اندازی نمودند. این جمعیت که به دعوت دکتر یدا... سحابی از اعضای نهضت آزادی برای مشارکت در انتخابات تشکیل گردید بیشتر محدود به ایام انتخابات بود و پس از انتخابات مجلس پنجم مجدداً در سال 76 سه نفر نامزد برای ریاست جمهوری معرفی کرد که عبارت بودند از معین فر، سحابی و یزدی که هر سه رد صلاحیت شدند. در آستانهی انتخابات مجلس ششم نیز با توجه به تغییرات عمده ای که در فضای سیاسی کشور ایجاد شد، جمعیت قبلی به صورت مصمم تر وارد میدان شد و اقدام به تشکیل ائتلاف «ملی – مذهبی» نمود ولی با توجه به اینکه امام (ره) قبلاً در مورد آنها فرموده بود:
«اینها طرفدار جدی وابستگی کشور به آمریکا هستند و صلاحیت برای هیچ امری از امور دولتی یا قانون گذاری یا قضایی ندارند و ضرر آنها به اعتبار اینکه متظاهر به اسلام هستند از دیگر گروه ها حتی منافقین بیشتر و بالاتر است. » .... بنابراین کاندیداهای ایشان رد صلاحیت شدند با این حال دست از فعالیت برنداشتند و با معرفی برخی کاندیداهای دوم خردادی سعی کردند به نوعی خود را شریک پیروزی این عناصر نموده و به این طریق در حاکمیت نفوذ نمایند.
گری سیک در سال 1378 پس از سفر به ایران و ملاقات با برخی از سران جریانهای تجدیدنظرطلب طی مصاحبه ای می گوید: « من چگونه خوشحالی خودم را نشان ندهم که در ایران، موج تازه ای به پا شده که مصمم است طومار حکومت اسلامی را به هم بپیچد و حکومتی شبیه حکومت ایران در زمان شاه و عربستان سعودی را بر سر کار بیاورد، من در ایران روشنفکرانی را دیدم که اشارات ما را دنبال می کنند. آنها ششلولی بالا برده اند تا هر کس و هر چه را که با ما سازگار نیست، هدف قرار دهند. خبرنگار می پرسد: مثلاً چه چیز را؟ گری سیک: مثلاً حتی ولایت فقیه را که من فکر می کنم در صحرای طبس، تکنولوژی برتر ما را در اراده خود مدفون کرد. (براندازی آرام، ص 181) .
در همین راستا مجید تهرانیان- از وابستگان به سازمان سیا- در مورد عمق اثر جریانات روشنفکری میگوید: «آقای عبدالکریم سروش، یکی از چهره های درخشان واژگونی تفکرات جمهوری اسلامی ایران است. ما به او بسیار دل بسته ایم. او کاملاً حرف های ما را می زند. دقیقاً راه ما را می رود، از همه ما هم جلوتر است. حتی مخاطب بسیاری در میان مسئولین نظام هم دارد. اگر ما ضد انقلاب هستیم، او از همه ضدیتش بیشتر است. او حتی نظام لائیک ترکیه را بر جمهوری اسلامی ترجیح می دهد.» (براندازی آرام، ص 186)
با این وصف پس از شکل گیری گروه های هواخواه لیبرالیسم قدم بعدی ساماندهی و تلاش برای منسجم کردن این گروه ها و پیوند دادنشان با جریانات خارج از کشور بود. در بخشهایی از بیانیه مطبوعاتی بنیاد هانریش بل در مورد کنفرانس برلین آمده است: «برای اولین بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران ما موفق شدیم گفتگویی را در آلمان میان سکولارها و اصلاحگرایان دینی سازمان دهیم... مسئله بر سر عادی سازی روابط میان ایران و آلمان نیست؛ بلکه باید تحولی بنیادین در ایران ایجاد شود.»
عزت ا... سحابی از اعضای موثر جریان ملی – مذهبی در زمینهی نحوهی عمل غرب برای پیوند جریانات داخل و خارج می گوید: «غرب دنبال باز کردن جبهه سیاسی – فرهنگی بود. در واقع حرکت استحاله ای ما که بعضاً تحت عنوان اصلاحات مطرح میشد با اصلاحات و توقعات غربی ها هماهنگ بود و مورد حمایت غرب قرار می گرفت و بعضا در برنامه ریزی های غرب جهت هماهنگ کردن این دو جریان، مجالسی چون کنفرانس سیرا یا برلین برگزار می کرد... اما از جهت خارجی، نیم قدرت به دست آمده سبب توجه قدرت ها و محافل خارجی به جریان دوم خرداد شده، محافلی چون کنفرانس ایران در سال 2001 در قبرس و کنفرانس برلین در فروردین 1379 را راه بیاندازند تا در این محیط ها، هم راه تماس و گفتگو و نزدیکی و هم آهنگی بین ایرانیان داخل با خارج کشور باز شود و هم مقامات و مسئولان رده های بالا و متوسط خارجی (مثل گری سیک، ریچارد مورفی) در آن محافل مستقیماً با ایرانیان، صحبت و القاء نظر کنند... در کنفرانس قبرس بسیاری از افراد و مطبوعات چی های دوم خردادی ملی – مذهبی حضور داشتند، از نهضت آزادی آقای دکتر یزدی، از ملی – مذهبی ها آقای دکتر رئیسی و اینجانب و خانم طالقانی و از دوم خردادی های مطبوعاتی آقای علوی تبار، آقای عبدی از مشارکت، آقای صالح آبادی از مجمع نمایندگان ادواری، آقای شمس الواعظین از روزنامه نشاط، آقای فاضل میبدی از دانشگاه مفید، آیت ا... موسوی بجنوردی از روحانیون برجسته و عضو سابق شورای عالی قضایی، آقای عماد الدین باقی از ] روزنامه [ خرداد و جمعی از اساتید دانشگاهی حضور داشتند. آقای شمس الواعظین خودشان تعریف کردند که آقای گری سیک از صحبت های تو (سحابی) ناراضی بوده ولی از صحبت های آقایان صالحآبادی و عبدی راضی بوده است». (استراتژی براندازی خاموش در دهه سوم انقلاب اسلامی، ص 163- 160)
با شکل گیری جریانات موصوف، مقام معظم رهبری که از همان ابتدا به وجود چنین جریانی پی برده بودند طی سخنانی روشنگرانه در دیدار با یکی از وزاری دولت در سال 1375 فرمودند: « من فکر می کنم، یک جریان لیبرالیسم قوی وجود دارد. این جریانی که می خواهد اسلام در صحنه نباشد، جریانی که می خواهد روحانیت منزوی باشد، جریانی که ولایت فقیه را از اساس قبول ندارد. فلسفه ی این جریان را سروش می گوید، مسائل سیاسی اش را یک سری افراد دیگر می گویند. » (جنگ در پناه صلح، ص 88)
کسب قدرت
اجرایی شدن استحاله فرهنگی و تهاجم به مرزهای اخلاقی و اعتقادی جامعه، ترویج ارزشها و مفاهیم غربی منجر به تغییر ذائقه ی اقشار جامعه می شود. تغییر ذائقه ی فرهنگی که به تغییر نگرش و گزینه ها می انجامد در مواقع انتخابات سبب می شود که مردم نامزدهای خود را مطابق با ارزش ها و افکار جدید انتخاب نمایند و بدین ترتیب راه برای کسب قدرت و ورود به ارکان اجرایی و قانونگذاری هموار می گردد. اجرایی شدن استحاله فرهنگی در ایران (تهاجم فرهنگی)، نارضایتی عمومی مردم نسبت به نتایج برنامههای تعدیل اقتصادی در دوره ی موسوم به سازندگی، جابجایی افکار از طریق تلاش گسترده برای عقیده سازی و تغییر نسبی گروه های مرجع اجتماعی، باعث شد که جریان هواخواه لیبرالیسم خود را سوار بر امواج آرای مردمی بر مسند ارکان اجرایی (دولت) و تقنینی (مجلس) ببیند و به این ترتیب خود را برای اجرای مرحله سوم یعنی انجام اقدامات لیبرالی آماده سازد.
اقدامات لیبرالی
هجوم به مرزهای اخلاقی و اعتقادی و هنجارشکنی و شکستن خطوط قرمز از مولفه های اقدامات لیبرالی است. با تورقی گذرا بر مطبوعات، همایش ها و سایر برنامه های این طیف به راحتی محورهای زیر به عنوان رئوس اقدامات لیبرالی قابل استخراج است:
حذف دین از عرصه ی حیات سیاسی و اجتماعی کشور، آزادی و اباحه گری، ختم انقلاب و پایان دوره انقلابیگری، برکناری روحانیت از مصادر امور، تحدید و حذف ولایت فقیه، تغییر قانون اساسی، توقف اجرای احکام اسلامی، دنباله روی از فرهنگ جهانی (فرهنگ غربی)، قرار دادن ملی گرایی در مقابل دین، اصلاح و رفرم در دین (پروتستانتیزم)، تحریک قومیت ها و ... .
البته همانطور که هانتینگتون گفته بود قشری ها (مخالفان لیبرالیزه شدن) در مقابل این اقدامات خواهند ایستاد. غیر از تذکرات و هشدارهایی که رهبری به مناسبت های مختلف می دادند، مراجع تقلید نیز به تناسب دغدغه ها و هشدارهای خود را نسبت به فضای حاکم فرهنگی که متأسفانه از سوی برخی نهادهای دولتی مانند وزارت فرهنگ و ارشاد (در زمان آقای مهاجرانی) باز تولید می شد، بیان می نمودند. از آن جمله آیتا... العظمی مکارم شیرازی در دیدار با رئیس جمهور (آقای خاتمی) در 6 خرداد 78 گفتند: «مشکل بزرگ امروز ما این است که تنش ها از خارج به داخل منتقل شده و در حال گسترش است و یکی از عوامل آن، بعضی از مطبوعات تشنج آفرین هستند... جنگهای داخلی لبنان از مطبوعات سرچشمه گرفت و سال ها آتش جنگ در آنجا روشن بود و لبنان را به ویرانی کشاند... به اعتقاد من یکی از عوامل تشنج این است که بعضی از قلم بدستان باورهای دینی و مقدسات مردم را زیر سوال می برند... »
دامنه ی اقدامات لیبرالی (به خصوص با حمایت وزارت ارشاد و آقای مهاجرانی) منجر به تحصن و اعتراض حوزه ی علمیه قم در بهمن ماه سال 1378 گردید. این تحصن که سه روز ادامه داشت، مورد تأیید مراجع عظام تقلید و شخصیت های بزرگی چون آیت ا... مشکینی، آیت ا... جوادی آملی، آیت ا... مقتدایی، اعضای جامعه مدرسین و سایر دلسوزان قرار گرفت، اما نه تنها پاسخ روشنی از جانب دولت و سخنگوی آن دریافت نکرد، بلکه وزیر ارشاد و روزنامه های همسو با ایشان موجی از دروغ ها و توهین ها را به سمت قم سرازیر کردند.
مشروعیت قهقرایی
از روزهای پایانی سال 1376 با گسترش مطبوعات زنجیره ای و اجرایی شدن تئوری فشار از پایین روند لیبرالیزه کردن جامعه شتاب بیشتری یافت. هواخواهان لیبرالیسم با القای تردید در باورهای مذهبی، نفی باورها و مقدسات دینی، نفی عصمت و ولایت امام معصوم و ... توسعه ی فضای لیبرالی و تغییر از بالا را به انتظار نشسته بودند. آنان که گمان می کردند این اقداماتشان موجب جدایی مردم از افراد و جریان های معتقد به نظام اسلامی شده است، خط تردید و کاهش مشارکت مردم در انتخابات سومین دوره مجلس خبرگان را مورد توجه قرار دادند و تأکید کردند : «باید کاری کنیم که ] بیشتر از[ هفت میلیون رأی از صندوق ها بیرون نیاید.» دلیل این کار آنها این بود که از این طریق بتوانند با مستمسک قرار دادن مشارکت کم مردم در انتخابات خبرگان، اسلامی بودن نظام و بخش های برآمده از آن را فاقد پشتوانه و مقبولیت مردمی نشان داده، با تبلیغات روانی و فشار از پایین، ضرورت سکولاریزه شدن نظام و انجام رفراندوم را پی بگیرند. اما با وجود تبلیغات سنگین جریان های تجدید نظر طلب، انتخابات سومین دوره مجلس خبرگان با شرکت بسیار باشکوه مردم برگزار شد و طرح بی اعتبارسازی نظام دینی با شکست مواجه گردید به طوری که سعید حجاریان از این شکست به «ریزش در جبهه دوم خرداد» تعبیر نمود. حضور گسترده ی مردم در انتخابات خبرگان (دوره ی سوم) و رأی آنها به افراد انقلابی، تجدید نظر طلبان را با این نگرانی روبرو ساخت که ممکن است این فرآیند در انتخابات بعدی نیز تکرار شود در نتیجه از این مقطع به بعد آنها مجموعه پروژههای مشروعیت قهقرایی را که رهاوردی جز تضعیف و بی اعتبار ساختن نظام دینی و تخریب پایگاه اجتماعی جریان های ارزشی و رویگردانی مردم از حاکمیت را نداشت با جدیت بیشتری دنبال نمودند. عبدا... نوری (وزیر کشور دولت خاتمی) در این خصوص می گوید: «ما به دلیل شرایط خاص اجتماعی، تصمیم گرفتیم برای پیروزی بر رقیب، بحث جناحی و خط کشی جناحی را به شکل جدی تعقیب کنیم و واقعاً جامعه را به قرمز و آبی تقسیم کنیم و زمینه حذف آنان را برای همیشه فراهم نماییم.» (نشریه ی گزیده اخبار، ش 18، مرداد ماه 1377 )
«س. م» اهداف، عملیات مشروعیت قهقرایی را چنین تشریح میکند: « بعد از دوم خرداد، ثابت شد که نیروهای نظامی و انتظامی به عنوان سدی رخنه ناپذیر هستند و مانع اهداف ما می باشند. قوه قضائیه و اطلاعات نیز یک مانع عمده می باشند. صدا و سیما هم با توجه به اینکه حدود نود درصد مردم از طریق آنها تغذیه می شوند و حدود ده درصد از مطبوعات، لذا بدون داشتن این رسانه، نمی توانیم کاری موثر داشته باشیم. اگر دور بعدی ما بخواهیم آقای خاتمی را انتخاب کنیم یا اگر ایشان نتوانند اهداف ما را تأمین نمایند و ما بخواهیم شخص دیگری را روی کار بیاوریم، باید به این دستگاه ها دست یابیم و اگر بخواهیم این کار انجام شود باید جوی درست کنیم که مسئولین این مراکز برای حفظ نظام به عنوان تکلیف کناره گیری کنند و ما در این میان از فرصت جابجایی و تعویض مسئولین استفاده کرده و کار نفوذ در این دستگاه ها را انجام دهیم.» (نشریه گزیده اخبار، ش 24)
بر همین اساس، اولین پروژه از سلسله پروژه های مشروعیت قهقرایی در سیزدهم شهریور 1377 به اجرا در آمد. در این تاریخ آقایان عبدا... نوری – وزیر کشور – و عطاء ا... مهاجرانی – وزیر ارشاد- که به خاطر عملکردشان در این دو وزارتخانه به شدت مورد انتقاد قرار داشتند ضمن شرکت در نماز جمعه و حضور در محلی که معمولاً نیروهای رزمنده، استقرار داشتند، هنگام اقامهی نماز جمعه، به خواندن نماز به صورت فرادی پرداختند، این اقدام آنها همراه با جوسازی و غائله آفرینی عوامل نفوذی موجب به وجود آمدن درگیری شد و درست از فردای آن، روزنامه ها با مستمسک قرار دادن این واقعه، جامعه را به آبی و قرمز، خشونت طلب و اصلاح طلب و ... تقسیم بندی نمودند، از این تاریخ به بعد کنفرانس ها و برنامه هایی با موضوعاتی نظیر نفی خشونت، ریشه های خشونت طلبی در تاریخ و ... به صورت هماهنگ و برنامه ریزی شده برگزار گردید و هراز گاهی هم از سوی برخی تشکل های دانشجویی یا نهادهای ظاهراً مردمی، نامه ها یا بیانیه هایی در نفی خشونتطلبی صادر می گردید تا به این طریق دوقطبی خشونت طلبان و اصلاح طلبان، در جامعه باز تولید شده و عمق یابد. وقوع قتل های زنجیره ای، کوی دانشگاه و ... را نیز، باید در قالب اجرای پروژه ی مشروعیت قهقرایی بررسی و تفسیر نمود. بهترین دلیل بر این مدعی را می توان سخنان سعید حجاریان – تئوریسین جریان تجدید نظر طلب – دانست. وی پیش از وقایع کوی دانشگاه اظهار داشته بود: « باید در گام های بعدی به سراغ مدیریت سپاه، نیروی انتظامی و صدا و سیما برویم.... ساختارهای فعلی این دو نیرو آنها را به مانعی بر سر راه توسعه سیاسی تبدیل کرده است.» (گزیده اخبار، ش 19، ص 8)
همچنین وی یک ماه پس از واقعهی کوی دانشگاه در جمع برخی از اعضای دفتر تحکیم وحدت می گوید: «در کشور ما نمایش نامه ای در حال اجراست که سه پرده دارد و الان دو پرده از آن اجرا شده است پرده اول قضیه قتل های محفلی بود، پرده دوم آن حادثه کوی دانشگاه بود و پرده سوم در راه است.... پرده سوم چیزی شبیه کودتاست، در قضیه ی اول ] قتل های زنجیره ای[ بستر و میزبان وزارت اطلاعات بود. در دومی تحت پوشش نیروی انتظامی یک محفل شکل گرفت. پرده ی سوم در سپاه انجام می شود... در پرده اول تمام دگراندیشان، روشنفکران با نظام پدرکشتگی پیدا کردند و مشروعیت نظام در پیش آنها به صفر رسید. در پرده ی دوم ] کوی دانشگاه 18 تیر[ تمام دانشجویان یا حداقل قسمت اعظم آنها از نظام جدا شدند. در پرده ی سوم تمام مردم از نظام جدا خواهند شد و مردم اعتمادشان از بین خواهد رفت... در پرده سوم هدف اسقاط و براندازی کل نظام است.»
رهاورد اجرای مشروعیت قهقرایی، ضمن تخریب باورهای دینی مردم، ایجاد شکاف بین مردم و مسئولان، موجب شد تا در فضای دوقطبی شکل گرفته، هواخواهان لیبرالیسم سوار بر آرای مردم وارد مجلس ششم شده و از این طریق علاوه بر آنکه خود را از زیر قید آرای خاتمی خارج نمودند، توانستند از این به بعد با تکیه بر آرای خود در انتخابات مجلس، کارها و اقداماتشان در جهت استحاله ی قانونی نظام را مشروع جلوه دهند.
ورود هواخواهان لیبرالیسم به مجلس آن چنان مقامات آمریکایی را از خود بی خود کرد که «ریچارد مکمن» - مشاور کاخ سفید- در اظهاراتی بیان داشت: «ظاهراً روزهای تلخ سردرگمی با روی کار آمدن اصلاح طلبان سپری می شود. اصلاح طلبانی که حتی توانستند کرسی های نمایندگی مجلس را که دژ تشخیر ناپذیر بود فتح نمایند. ما از ین پس باید شاهد فروریختن ستون های این نظام سرکش و مهار ناشدنی باشیم. نظامی که در یک قلم، ایالات متحده آمریکا را با این همه قدرت هسته ای و تکنولوژیاش به پشت دیواری از تحقیر رانده است.» (کیهان، 18/4/79)
زبیگنیو برژنیسکی – مشاور اسبق امنیت ملی کاخ سفید و از طراحان و هدایت گران پروژه فروپاشی شوروی سابق – در کتاب معروف خود «شکست بزرگ» در بیان نقش رسانه ها در فرآیند فروپاشی شوروی سابق می نویسد: « ما نه روی قدرت سیاسی و نه روی قدرت نظامی و اقتصادی تکیه کردیم، ما تنها از طریق فرهنگ و استفاده موثر از رسانه ها توانستیم به این هدف برسیم. رسانه هایی که به صورت هدفمند و متمرکز برای نفوذ به درون شوروی به راه انداخته شدند.»
بر همین اساس تجدیدنظر طلبان طرح جدید قانون مطبوعات را به عنوان نخستین گام، در مجلس مطرح نمودند. محمدرضا خاتمی، دبیر کل حزب مشارکت در این باره اعلام داشت: «اکنون مهم ترین مسئله سیاسی ما که می تواند خیلی راحت برطرف شود، محدودیتهای بسیار شدیدی ]![ است که برای مطبوعات به وجود آمده است. ما درصدد هستیم در اولین قدمهایمان، محدودیت های شبه قانونی، قانونی و غیرقانونی مطبوعات را برداریم.» (روزنامه بهار، 33/3/79)
انشعاب در جبهه تجدیدنظر طلبان
وجود اشکالات و تناقضات متعدد حقوقی، همچنین شائبه ی آغاز یک پروژه براندازی سیاسی سبب شد تا در نهایت پس از مدت ها کش و قوس طرح جدید قانون مطبوعات، با نامهی مقام معظم رهبری از دستور کار مجلس شورای اسلامی خارج گردد. با خارج شدن این طرح از دستور کار مجلس، جبهه ی تجدید نظر طلبان دچار انشقاق و دودستگی شد. یک دسته معتقد بود از این پس می باید به جای استحاله ی قانونی به نافرمانی مدنی (شورش های مردمی) و مقاومت فعال فکر کرد. در مقابل دسته دیگر با مطرح کردن تئوری هایی مانند آرامش فعال و بازدارندگی فعال، استمرار عملیات استحاله ی قانونی (از طریق مجلس) با تاکتیک چراغ خاموش را خواستار شدند.
رویکرد اول – نافرمانی مدنی و مقاومت فعال
طیف ها و عناصر معتقد به این رویکرد، شامل ملی – مذهبی ها و برخی از تجدیدنظرطلبانی بودند که پیشتر در کنفرانس برلین شرکت نمودند. اعضای این طیف دو واژهی «انسداد سیاسی» و « بن بست اصلاحات» را در این مقطع وارد ادبیات سیاسی نمودند. منظور از انسداد سیاسی این بود که جامعه دچار اختناق و اقتدارگرایی شده و دیگر فعالیت سیاسی جواب نمی دهد در نتیجه باید با رادیکال کردن مطالبات و بهره گیری از ناآرامی های اجتماعی به پی گیری اهداف پرداخت. در واقع انتشار مقاله ی «بن بست اصلاحات» از سوی اکبر گنجی و برگزاری جلسه ای در اعتراض به انسداد سیاسی در دانشگاه امیرکبیر (6/9/79) آغازی بود بر اجرای طرح نافرمانی مدنی. این طیف با توجه به اینکه آقای خاتمی را آخرین امید برای اجرای اصلاح از درون می دانستند، و در عین حال اقای خاتمی نیز نشان داده بود که تمایلی به اجرای خواسته ها و اهداف آنها ندارد، چاره ای نداشت جز اینکه با طرح شعار عبور از حاکمیت در واقع عبور از خاتمی را کلید بزند. احمد زیدآبادی از اعضای ملی – مذهبی، در سخنانی در محل انجمن صنفی روزنامه نگاران می گوید: «آقای خاتمی! اگر نمی توانید از ما حمایت کنید که ظاهراً هم نمی توانید بهتر است کنار بروید.» (کیهان، 15/2/79) . در تحلیل چرایی مطرح شدن پروژه، «عبور از خاتمی» باید خط خارجی چنین پروژه ای را نیز مد نظر قرار داد.
در روزهای آغازین سال 1378، نتانیاهو – نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی – خواستار اجرای فوری پروژه فروپاشی ] انفجار از درون[ ساختار حکومتی ایران شد و بیان داشت : «باید با ایران کاری کرد که همان اتفاقی که در روسیه (شوروی سابق) صورت گرفت، پیش آید و آن هم انفجار از درون است.» (نشریه گنجینه، ش 35، فروردین 1378) در همین راستا یک سمینار یک روزه با عنوان «ایران در هزاره سوم، فرصتها و چالش ها» در دانشگاه استانفورد آمریکا برگزار شد. در این سیمنار خانم، «گیل لاپیدوس» متخصص امور شوروی بیان می دارد که آقای خاتمی – رئیس جمهور ایران – گورباچف است و نمی تواند در هم آوایی اصلاحات و حفظ ارزش ها توفیقی بدست آورد از این رو فردی همچون یلتسین باید ظهور کند تا صرفاً لوتر باشد نه پاپ و علیه ارزش های دینی و الهی نظام قیام نماید. او تصریح می کند: «شاید تعجب کنید که چرا من (متخصص امور شوروی سابق) در سمینار مربوط به ایران شرکت می کنم وضعیت ایران خیلی شبیه زمان گورباچف است. گورباچف می خواست هم «پاپ» باشد و هم «لوتر» این امر ممکن نبود.» (کیهان، 19/2/1379) متعاقب با آن مقام معظم رهبری در دیدار با کارگزاران نظام در 19/4/1379 ضمن افشای این طرح به اشتباهات آمریکایی ها در این مورد اشاره کردند: « دشمنان ما در مواقع حساس در محاسبات خود دچار اشتباه می شوند، البته اینها اشتباهاتی نیست که اگر من ذکر کردم، آنها بتوانند اصلاحش کنند، نه اشتباه در شناخت واقعیت ها دارند بر اساس این اشتباه برنامه ریزی می کنند و برنامه ریزی غلط از آب در می آید؛ لذا موفق نمی شوند اشتباه اولشان این است که آقای خاتمی، گورباچف نیست. اشتباه دومشان این است که اسلام کمونیسم نیست، اشتباه سومشان این است که نظام مردمی جمهوری اسلامی نظام دیکتاتوری پرولتاریا نیست، اشتباه چهارمشان این است که ایران یکپارچه، شوروی متشکل از سرزمین های به هم سنجاق شده نیست، اشتباه پنجمشان این است که نقش بی بدیل رهبری دینی و معنوی در ایران شوخی نیست.»
پس از این بیانات منوچهر گنجی – از همکاران سیا و موساد – برای خارج شدن از بن بست براندازی در مقابل ولایت فقیه، نافرمانی مدنی را پیشنهاد می کند و در تشریح آن می گوید: «نافرمانی مدنی از طریق استفاده از حربه روانی، اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی انجام می گیرد این مبارزات شامل انواع اعتراض ها، نافرمانی ها، عدم همکاری ها، تحریم ها، کم کاری ها، اعتصاب ها و به کار گرفتن انواع دیگر موارد است.» حبیب ا... پیمان از اعضای اصلی جریان ملی – مذهبی در تبیین نافرمانی مدنی و مقاومت فعال با توجه به نقش دانشجویان و دانشگاهیان در این پروژه میگوید: « مقاومت فعال را که حالا اشاره کردم از جهت تاریخی سه چهار هفته قبل از مهندس سحابی در جلسه پیام هاجر، مقاومت فعال را به عنوان یک بدیلی در مقابل آرامش فعال طرح کردم... مقاومت فعال من همانطور که آقای علیجانی نقل کردند در همین شیوه هایی که در ایران سابقه داشت، می گویم که وقتی اعتراض ساده و روزنامه ای و بیان اعتراضات مکتوب و شفاهی به نتیجه نمی رسد، مردم بالاخره باید بافتند به مرحلهی فشار اجتماعی، تحصن کنند، راهپیمایی کنند، اعتصاب کنند، تعطیل کنند.» پیمان در بخش دیگری از سخنان خود، از جنبش دانشجویی به عنوان نیروی فعال و دم دست یاد کرده و می گوید: «ما باز یک نقطه امید داریم برای شروع کار، جنبش دانشجویی. همانطور که شما خوب می دانید کاملاً استعداد لازم را برای قرار گرفتن در این پروژه دارد.»
اکبر گنجی نیز از دیگر عناصر این جریان در مصاحبه با نشریه «کریستین ساینس مانیتور» ابراز امیدواری می کند که: « انقلاب بدون خونریزی چکسلواکی، مدل ایران قرار گیرد.» همچنین عزت ا... سحابی طی سخنانی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در نقد رویکرد دوم (آرامش فعال و ادامه ی روند استحاله ی قانونی ) می گوید: «در چنین شرایطی آرامش چه معنایی دارد. فضا اگر عدم آرامش و عدم ثبات و تشنج را اقتضا کند، آرامش جایی ندارد. فضای حقیقی به ما القا می کند که مقاومت کنیم و نه آرامش» (کیهان 27/7/79)
رویکرد دوم: آرامش فعال یا تغییر ساختار حاکمیت از راه قانون
«فتح سنگر به سنگر نظام» که ترجمان دیگری از رویکرد فوق است از سوی سازمان مجاهدین انقلاب مورد توجه قرار گرفت. آنها درصدد بودند تا با بهره گیری از فرصت حضور در مرکز قانون گذاری کشور استحاله و تغییر ساختار حاکمیت را به صورت قانونی به منصه ظهور برسانند. علیرضا علوی تبار از نمایندگان عضو فراکسیون مشارکت در این باره می گوید: «ما برنامه داریم، ولی فعلاً صلاح می دانیم با چراغ خاموش حرکت کنیم. ما مصمم هستیم طرح اصلاح قانون مطبوعات، لغو گزینش، و رفراندوم قانون اساسی را در مجلس مطرح کنیم. ولی اگر بخواهیم در این برنامه ها موفق شویم، باید آرام، آرام حرکت کنیم و همه اینها باید در چارچوب همان طرح چراغ خاموش دنبال شود. » (همشهری ماه، 27/11/79) اجرایی شدن روند استحاله ی قانونی، نیازمند به وجود آمدن یک گسست در حاکمیت یا حاکمیت دوگانه بود. در این نگاه با تقسیم کردن حاکمیت به نهادهای انتخابی و انتصابی یا تفکیک حاکمیت به دو بخش جمهوریت و اسلامیت، می بایست این طور وانمود شود که بخش انتخابی یا جمهوریت توسط بخشهای انتصابی یا بخش های ضامن اسلامیت نظام در حال محدود شدن و خدشه دار شدن هستند، در این هنگام با مطرح شدن ضرورت تغییر در ساختار حقوقی، زمینه برای انجام استحاله ی قانونی فراهم می گردد.
زمانی که تجدید نظرطلبان در اجرای پروژه خود با بن بست های متعدد حقوقی و قانونی مواجه شدند به تز برگزاری رفراندوم روی آوردند. بهزاد نبوی (نایب رئیس مجلس ششم) در این باره می گوید «رفراندوم یکی از راهکارهای اعمال قوه مقننه است. اگر مجلس نتوانست از راه های دیگر، دیدگاه های خود را اعمال کند، می تواند به رفراندوم متوسل شود.» (آفتاب یزد، 11/9/1380) و با قرار گرفتن موضوع رفراندوم در گفتمان تجدیدنظرطلبان، لازم بود تا ساز و کار لازم و بهانه ای برای آن، پیش بینی شود. برای همین منظور «لوایح دوگانه» که تناقضات قانونی آن روشن بود و مشخص بود که توسط شورای نگهبان رد خواهد شد، طراحی گردید تا در صورت رد شدن آن (که از قبل مشخص بود) زمینه برای طرح شعار رفراندوم مهیا گردد. محسن آرمین از اعضای سازمان مجاهدین دربارهی عدم تصویب این لوایح می گوید: « در صورت عدم تصویب مصوبه مجلس توسط مجمع تشخیص مصلحت نظام، تنها راهکار باقی مانده در فراروی مجلس، انجام رفراندوم است.» (همبستگی 26/8/79) رضا یوسفیان از اعضای فراکسیون مشارکت در این باره می گوید: «شورای نگهبان لوایحی پایین تر از اینها را رد کرده و این که با این لایحه ها برخورد کند، اصلاً بعید نیست و احتمال رد این لوایح را باید بدهیم. مهم این است که این لوایح به مجمع تشخیص مصلحت می رود و اگر تصویب نشود، احتمالاً حرکت بعدی رفراندوم است.»
محسن میردامادی عضو حزب و فراکسیون مشارکت نیز در اظهار نظری مشابه اذعان می دارد: «در صورت عدم تأیید مصوبات نمایندگان مجلس شورای اسلامی در مجمع تشخیص مصلحت نظام، احتمال برگزاری رفراندوم پیش از برگزاری انتخابات 82 وجود دارد. » (کیهان 5/9/81) به هر حال پس از مدت ها کش و قوس و تلف نمودن وقت مجلس، آقای خاتمی تصمیم گرفت که لوایح دوگانه را پس بگیرد و به این ترتیب «طرح رفراندوم» نیز موضوعیت خود را از دست داد و به گفته ی عباس عبدی: « این که با رفراندوم نیز مخالفت شود، بن بست نهایی است.»
مواجه شدن با این بن بست راهی جز خروج از حاکمیت را برای آنها باقی نگذاشت. هر چند که روند وقایع بعدی نشان از تلاش و تمایل آنها برای حضور و ماندن در حاکمیت داشت و نشان داد که شعار «خروج از حاکمیت» یک بلوف تبلیغاتی – سیاسی بینش نیست.